کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ دل تنگ خویشتن را به تو میدهم نگارا بپذیر تحفه من که عظیم تنگ دستم من نميآيم به هوش از پند، بيهوشم گذار بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار... 2 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش آشنای ما شود ما را بخواند سوی خویش 4 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ دل را کجا به زلف رسا ميتوان رساند؟اين پا شکسته را به کجا ميتوان رساند؟ در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ شهری عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم اخگر دلزندهام، محتاج دامان نيستم ... 4 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ ما را به طرب موعظت و پند حرام است بر اهل محبت دل خرسند حرام است 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت ... 4 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ تا چند به غمخانه حسرت بنشینم وقتست که با یار به عشرت بنشینم 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ مو که سر در بیابانم شو و روز سرشک از دیده بارانم شو و روز نه تب دیرم نه جایم میکنه درد همی دانم که نالونم شو و روز 2 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ زاهد ظاهر پرست از حال ما اگاه نيست در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اکراه نيست ... 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شمانیست میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ تیشه تا کی می زنی بر ریشه ام ای که با تو تازه شد اندیشه ام 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ مارا براه خویش درنگی اگر نبود یاپیش پای ما سنگی اگر نبود اکنون گیاه رسته امید میشدیم کرسی نشین معبد خورشید میشدیم لعنت به هرچه سنگ نفرین به هر درنگ میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ یار اگر ننشست با نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
farid.wtpm 436 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ تورا سريست كه باما فرو نمى آيد مرا دليست كه صبورى از او نمى آيد 4 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ دست از طلب ندارم، تا کام من برآید یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ دیشب ز تب عشق تو افروخته بودم گر اشک نمیکرد ترم سوخته بودم میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
mesi1 42 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ :icon_gol::icon_gol:دوستت دارم چون تو را می خواهم و تو نیز مرا می خواهی دوستت دارم همچو طلوع عشق در سحرگاه عشق دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور میکنی دوستت دارم همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند همچو اواخر زمستان که شکوفه های بهاری باز می شوند همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود دوستت دارم همچو مهتابی که شب های تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی می کند دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود:icon_gol::icon_gol: 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ :icon_gol::icon_gol:دوستت دارم چون تو را می خواهم و تو نیز مرا می خواهی دوستت دارم همچو طلوع عشق در سحرگاه عشق دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور میکنی دوستت دارم همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند همچو اواخر زمستان که شکوفه های بهاری باز می شوند همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود دوستت دارم همچو مهتابی که شب های تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی می کند دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود:icon_gol::icon_gol: :icon_gol:عزیزم برای شعر بسیاز زیباتون ممنون میتونی اینجا بنویسیشاشعار بلند :icon_gol: دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده