رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

روزگاریست که در اين ميکده بیمارم من

عشق تو جان مرا برده و بی جانم من

من ز تو بی خبرم که کجا برده ای تو جان مرا

تو خودت جان منی که برده ای جام مرا

جام من رنگ محبت رنگ احساس و وفاست

که درونش لحظه ای یه رنگیه و عشق و صفاست

جان من کو که در اين ميکده بیمارم من

جام آر که از اين ميکده بیزارم من

من تو را گمشده دانستم و بیمار شدم

لیک انگار که با یاد تو تیمار شدم ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من درد ترا زدست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صدهزار درمان ندهم

میروی و گریه میگیرد مرا

ساعتی بنشین که باران بگذرد

:ws44:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

هانننننننننن

 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت

دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه‌ای گیرم و من بعد نیایم سویت

نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت

سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

بشنو پند و مکن قصد دل‌آزرده‌ی خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده‌ی خویش

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...