farid.wtpm 436 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ آتشى از عشق در دل بر فروز سر به سر ذكر و عبادت را بسوز 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک 2 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ کمال عشق کجا می برد مرا که چنین نشسته مرغ دلم در رواق و ایوانت 3 لینک به دیدگاه
farid.wtpm 436 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تو اگر صاحب نوشى و اگرضارب نيش ديگران راست كه من بى خبرم با تو ز خيش 3 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ شب را اگر از مرده دلی زنده نداری جهدی کن و دامان سحر گاه نگهدار 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام چون نگاه آشنا از چشم يار افتادهام ... 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ ماه من گر پیشتر از صبح بر خیزد زخواب تا به شب بیرون نیاید از خجالت آفتاب 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ با تجرد چون مسيح آزار سوزن ميکشم ميکشد سر از گريبان ز آنچه دامن ميکشم ... 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ ما زگیرایی چشمان تو پا بر جاییم ورنه اول نگهت برده توانایی ما 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ از سر کوی تو گر عزم سفر ميداشتم ميزدم بر بخت خود پايی که برمی داشتم ... 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ مژگان تو به خنجر تشبیه کرده شاعر تشبیه تازه ای نیست اما به دل نشیند 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ دوش رفتم به سر کوی به نظارهی دوست شب هزيمت شده ديدم ز دو رخسارهی دوست... 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تا صد سخن به نیم نگه باز گویمت ناز آفرین من به نگاهم نگاه کن 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ نگارينا دلم بردی خدايم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدايم بر تو داور باد ... 4 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ دستی به سر زلف کشید آن بت طناز گویا که زدلهای پریشان خبری داشت 3 لینک به دیدگاه
farah 64 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تا تو نگاه می کنی کارم فقط آه کردن است ای فدای چشم تو این چه نگاه کردن است 3 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تو و من آشنای فصلهای مشترک بودیم کنون طرح جدایی بین ما بیگانه میریزد 2 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ درد من کشته شمشیر بلا میداند سوز من سوخته داغ جفا میداند 1 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ دارم بتی ز کج کلهان کج کلاه تر رویش چو ماه لیک ز هر ماه ماهتر 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده