chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ در این درگه که گه کَه کُه شود کُه کَه به امروزت مشو غره که از فردا نیی آگه 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ هر که از وی بود ترسان او بدو نزدیک شد و آنکه از گستاخیش نزدیکتر او دور بود لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ :banel_smiley_4: هر که از وی بود ترسان او بدو نزدیک شد و آنکه از گستاخیش نزدیکتر او دور بود دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی گر خون دل خوری فرح افزای میخوری ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظحدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یاد باد آن کو به قصد خون ما زلف را بشکست و پیمان نیز هم 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ آنکس که مرا روح و روان بود پدر بود آنکس که برایم نگران بود پدر بود 3 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانستتو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ خاش میکنم قاطی نکنینن :icon_pf (34): واز تکرار بپرهیزید لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دل از جواهرِ مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگِ حوادث هر آینه مصقول 1 لینک به دیدگاه
maryam 2009 369 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ منِ شکسته ی بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغِ غمت شوم مقتول خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول 1 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری که اینسان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت 3 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ تن به تو دادم، دل و جانش مبر دل برت آمد ز جهانش مبر 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ رفتی و، دل بریدی ،ساده از منو و اون همه بی تابی انگار نه انگار ،می گفتی می مونی ،با من ،تاصبح مهتابی 3 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان وین خسته را بکام دل خویشتن رسان 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا ... 2 لینک به دیدگاه
LAND LESS 99 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ این آتش عشق میپزاند ما را هر شب به خرابات کشاند ما را با اهل خرابات نشاند ما را تا غیر خرابات نداند ما را 2 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده