moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دل صنوبريم همچو بيد لرزان است ز حسرت قد و بالاي چون صنوبر دوست 3 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ تاب من از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر من سپید لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دلربايي همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش 6 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ شبی را با سر شوریده سرکن دل آشفته را آشفته ترکن میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 4 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ نمیگو یم که هر گز کام دل حاصل نخواهد شد من این خون گشته دل دانم که دیگر دل نخواهد شد 3 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دوست دارم با تو باشن روز و شب ای تو امروز من و فردای من 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ ندانم نوحه قمری به طرف جويباران چيست مگر او نيز همچون من غمی دارد شبانروزی 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد داد می زد کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف و سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شاکر شدم از زندگیت بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خرید؟ 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ در آب ورنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم چو نقششدست داد اول رقم بر جان سپاران زد 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد داد می زد کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف و سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شاکر شدم از زندگیت بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خرید؟ آفرین بر این شعر زیبایی که گذاشتید. ممنون. دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم 3 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ در آب ورنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم چو نقششدست داد اول رقم بر جان سپاران زد در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید 3 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ آفرین بر این شعر زیبایی که گذاشتید. ممنون. دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم ممنون نظر لطفتونه مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت! اشك در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دوش دیدم کـه مــلایـک در مـیخـانـه زدند گل آدم بـسرشتـند و بـه پـیمانـه زدند 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ راه عشق ار چه کمینگاه کمینداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست هزار جان عزیزت فدای جان، ای دوست چنان به دام تو اُلفَت گرفت مرغ دلم که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست ... 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ راه عشق ار چه کمینگاه کمینداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد مشکلی در مشاعره بوجد اومده شما باید با "م" شروع می کردید. من آدمم به حضور تو فکر خواهم کرد به مردن تو به گور تو فکر خواهم کرد لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوستهزار جان عزیزت فدای جان، ای دوست چنان به دام تو اُلفَت گرفت مرغ دلم که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست ... توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ تو خود ای گوهر يک دانه کجايی آخر کز غمت ديده مردم همه دريا باشد 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ راه عشق ار چه کمینگاه کمینداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند ناموس عشق و رونق عشاق میبرند 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده