master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ در فراغ من و تو ابر چو سیلاب گریست نو گل از هجر توام دیده پر آب گریست میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 1 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ دل اسیر خرد سالی گشته وین چرخ کهن پیر می سازد مرا تا او جوانی می شود 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ در این زمانه ی بی های و هوی الا پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تا زلف دوتای تو بلای دل ما شد سودای دل ما که یکی بود دو تا شد 1 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد 2 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ دل ز مردم بردن وخود را به خواب انداختن شیوه مژگان عیار و شعار چشم توست 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تحمل گفتي و من هم كه كردم سالها اما چقدر آخر تحمل بلكه يادت رفته پيمانت 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست وفا و عهد قديمت مگر فراموشست... 1 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تو را از اهرمن ها می ستانم به دست هور مزدا می سپارم 1 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ من بقول دشمنان هرگز نگيرم ترک دوست کز نکورويان اگر بد در وجود آيد نکوست ... 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تـا بـه ایـنـجـام حـرفـهــا زده اند حرفـهـا پـشت بی سری هامان خالـه زن هـای شـهـر کـه دائـم می کشند از جنون به در پـامان 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگریم 4 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگریم مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم, هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی 3 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ ياد دارم شبی كه چشمم نخفت شنيدم كه پروانه با شمع بگفت كه من عاشقم گر بسوزم رواست تورا گريه و سوز و زاري چراست؟ 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ تا بگوش ابر آن گویا چه خوانده است کو چو مشک از دیده خد اشک راند 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ دوش مرغي به صبح مي ناليد عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش. يكي از دوستـان مخــلص را مگــر آواز مـــن رسيد به گــوش. گفت: بــاور نداشتــم كه ترا بـانگ مرغي چنين مدهوش 1 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ شبی در شهر چشمانت فقط یک رهگذر بودم ندیده دل به تو دادم شدی سلطان و معبودم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده