Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ تو را گفتم به دریا می سپارم به موج بی سر و پا می سپارم 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ مائیم و می و مطرب واین گنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد و شراب فارغ ز امید رحمت و بیم و عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ تو را گفتم به دریا می سپارمبه موج بی سر و پا می سپارم من جبرئیل سوختهبالم،نگاه کن، معراج چشمهای شما آتشم زدند با اجازه بزرگترا...بی ادبی نباشه..منم هستم:w73: 1 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ مائیم و می و مطرب واین گنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد و شراب فارغ ز امید رحمت و بیم و عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب با تو حکایتی دگر این دل ما بسر کند شام سیاه قصه را با یاد تو سحر کند من جبرئیل سوختهبالم،نگاه کن، معراج چشمهای شما آتشم زدند با اجازه بزرگترا...بی ادبی نباشه..منم هستم:w73: دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد که مرد عاقل آن باشد که از تنها بپرهیزد 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ مائیم و می و مطرب واین گنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد و شراب فارغ ز امید رحمت و بیم و عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب به انصاف بنشین سپس داوری کن درین خسته مرداب نیلوفری کن 3 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ در دهر هر آنکه نیم نانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوش جهانی دارد 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ با تو حکایتی دگر این دل ما بسر کندشام سیاه قصه را با یاد تو سحر کند دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد که مرد عاقل آن باشد که از تنها بپرهیزد درین خسته مرداب نیلوفری کن زمین را بسوزان و خاکستری کن 1 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ در دهر هر آنکه نیم نانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوش جهانی دارد دلا در عشق تو صد دفترستم, که صد دفتر ز کونین ازبرستم 1 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دل ز هر نقش گشته ساده مرا دو جهان از نظر فتاده مرا تا چو مجنون شدم بيابانگرد ميگزد همچو مار، جاده مرا ... 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دلا در عشق تو صد دفترستم, که صد دفتر ز کونین ازبرستم من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید. دل ز هر نقش گشته ساده مرادو جهان از نظر فتاده مرا تا چو مجنون شدم بيابانگرد ميگزد همچو مار، جاده مرا ... آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دل ز هر نقش گشته ساده مرادو جهان از نظر فتاده مرا تا چو مجنون شدم بيابانگرد ميگزد همچو مار، جاده مرا ... ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس 1 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ ديدن روي تو ظلم است و نديدن مشکل است چيدن اين گل گناه است و نچيدن مشکل است ... 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس سبکروان به زميني که پا گذاشتهاند بناي خانهبدوشي به جا گذاشتهاند ... 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دل را کجا به زلف رسا ميتوان رساند؟ اين پا شکسته را به کجا ميتوان رساند؟ ... 3 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دانی که را سزد صفت پاکی آن کو وجود خویش نیالاید 2 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدقفسم برده به باغی و دلم شاد کنید. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند دانی که راسزد صفت پاکی آن که ود را به زشتی نیالاید 2 لینک به دیدگاه
chame 1435 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دانی که را سزد صفت پاکی آن کو وجود خویش نیالاید دانی که راسزد صفت پاکیآن که ود را به زشتی نیالاید جالبه نه؟ دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی 3 لینک به دیدگاه
Sarab68 94 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ دل را کجا به زلف رسا ميتوان رساند؟اين پا شکسته را به کجا ميتوان رساند؟ ... دیدی ای دل که غم عشق باماچه کرد با یار دلدار وفادار چه کرد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده