arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۹ تاب بنفشه ميدهد طره مشك ساي تو پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو لینک به دیدگاه
rasulzade 72 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ در این وحشت سرا تا کی لباس عافیت پوشم ببار ای زخم بر روحم بکن ای تیغ عریانم 1 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ منكه ملول گشتمي از نفس فرشتگان قال و مقال عالمي ميكشم از براي تو لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند چون به خلوت ميروند خود كار ديگر ميكنند 1 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ منكه ملول گشتمي از نفس فرشتگان قال و مقال عالمي ميكشم از براي تو وه که گر مرده باز گردیدی در میان قبیله و پیوند رد میراث سختتر بودی وارثان را ز مرگ خویشاوند میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 1 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ در طلب عشق تو از سرو جان بگذرم بی رخت ای جان جان از دو جهان بگذرم میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق چهار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافهای و در آرزو ببست 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ دل یکی بود و به سودای تو از دستم رفت دست خالی نتوان رفت پی یار دگر 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ روزگاری پا کشیدآن تازه گل از دامنمگل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 1 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ داني كه چرا كعبه حق گشته سيه پوش يعني كه خداون عزادار حسين (ع) است 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تو درخت خوب منظر همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت 2 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تا تواني دلي به دست آور دل شكستن هنر نميباشد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده