پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ گاهی امید از دل من محو میشودگاهی دلم برای خدا تنگ میشود در آن ساعت که خواهن این آن مرد نخواهند از جهان بیش از کفن برد 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ در عالم نامردمی های رفیقان کم لطفی بیگانه را هم دوست دارم 4 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ در عالم نامردمی های رفیقانکم لطفی بیگانه را هم دوست دارم مبرحاجت به نزد ترشرویی که ازخوی بدش فرسوده گردی اگر گویی غم دل باکسی گوی که از رویشبه نقد آسوده گردی میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت معجز عيسويت در لب شکرخا بود 4 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ در اين عالم كسي بي غم نباشد اگر باشد بني آدم نباشد 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود 5 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ داني كه چرا خدا داد به تو دو دست؟؟ من معتقدم كه بر آن سري هست با يك دست به كار خود پرداز و با دست دگر بگير ز ديگران دست 5 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ داني كه چرا خدا داد به تو دو دست؟؟من معتقدم كه بر آن سري هست با يك دست به كار خود پرداز و با دست دگر بگير ز ديگران دست تا چند عمر در هوس و آرزو رود ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود 5 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم 1 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ از یاد رفته را چه تمنای شهرتی است؟ خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست؟ 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم 5 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند بر آتش تو بجز جان او سپند مباد میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ دگر روز برگاه بنشست شاه به سر بر نهاد آن كياني كلاه 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ هستی خویش نذر وفای تو کرده ام کامم بده که نذر خودم را ادا کنم 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم من که شبها ره تقوا زده ام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ مرا اختر خفته بیدار گشت به مغز اندراندیشه بسیارگشت بدانستم آمد زمان سخن کنون نو شود روزگار کهن 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۸۹ مرا اخترخفته بیدار گشت به مغز اندراندیشه بسیارگشت بدانستم آمدزمان سخن کنون نو شودروزگار کهن نه هوای پر گشودن نه سر فرار دارم نه امید آنکه دادم برسد به یار دارم میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده