رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست

سیه قدان سيه چشم ماه سيمارا

جز اينقدر نتوان گفت در جمال تو عيب

که خال مهر و وفا نيست روي زيبا را

  • Like 4
لینک به دیدگاه
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

تبسمی کن و جان بين که چون همی‌سپرم

دوست عزیزم شما باید شعرتون رو با م شروع میکردید

 

مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

جهان پرفتنه میبینم از آن چشم و از آن ابرو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست های سیمانی

(فروغ فرخ زاد)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

میروی و گریه میگیرد مرا

ساعتی بنشین که باران بگذرد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من

ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است

این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

درمان درد من تویی آرام جان من بیا

خون شد دل شیداصفت روح و روان من بیا

میروی و گریه میگیرد مرا

ساعتی بنشین که باران بگذرد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...