arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو را ناديدن ما غم نباشد كه در كويت به از ما كم نباشد 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست چه جای دم زدن نافههای تاتاریست 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار اشک من میکند این خانه به صد رنگ نگار 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست 2 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند چنگ صبحي به در پير مناجات بريم 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هرکس که بریدیم ، بریدیم 3 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ ما مرد زهد و توبه و طاعات نيستيم با ما به جام باده صافي خطاب كن 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست سیه قدان سيه چشم ماه سيمارا جز اينقدر نتوان گفت در جمال تو عيب که خال مهر و وفا نيست روي زيبا را 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ ای دوست شبی نیست که دیوانه نباشم مستم اگر صاحب میخانه نباشم 4 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمتبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم دوست عزیزم شما باید شعرتون رو با م شروع میکردید مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان پرفتنه میبینم از آن چشم و از آن ابرو 2 لینک به دیدگاه
Milad 1 727 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دست های سیمانی (فروغ فرخ زاد) 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ حواسم نبود... نمیدونم چرا... . . ممنون که بهم گفتی عزیزم:icon_gol: لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش 4 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ شبی را با سر شوریده سر کن دل آشفته را آشفته تر کن میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ درمان درد من تویی آرام جان من بیا خون شد دل شیداصفت روح و روان من بیا میروی و گریه میگیرد مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 2 لینک به دیدگاه
Milad 1 727 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده