رفتن به مطلب

داستان انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!


spow

ارسال های توصیه شده

سلام:icon_gol:

حالا بعدا با داستانها ترکیبش کنید:banel_smiley_52:

بزار اون پیغام اصلیش برسه بعد:w16:

 

داستان انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!

دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است ، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود ، پریشان شد . آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

داد زد و بد و بیراه گفت !( فرشته سکوت کرد )

آسمان و زمین را به هم ریخت !( فرشته سکوت کرد )

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت !( فرشته سکوت کرد )

به پرو پای فرشته پیچید !( فرشته سکوت کرد )

کفر گفت و سجاده دور انداخت !(باز هم فرشته سکوت کرد )

دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد!

اینبار فرشته سکوتش را شکست و گفت :

(( بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی ! تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن ! ))

لابلای هق هقش گفت : ( اما با یک روز .... با یک روز چه کاری می توان کرد ....؟ )

فرشته گفت :

(( آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید !)) و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :

(( حالا برو و زندگی کن !))

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید . اما میترسید حرکت کند ! میترسید راه برود ! نکند قطره ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد .قدری ایستاد ....بعد با خود گفت :

( وقتی فردایی ندارم ، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد ؟!!! بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم .)

آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را نوشید و بوئید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند ...

او در ان روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد ، اما .....اما در همان یک روز روی چمن ها خوابید کفش دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید ، و به آنهایی که نمی شناختنش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد . او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد !

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :

او درگذشت ،کسی که هزار سال زیسته بود.

لینک به دیدگاه

زندگی همین لحظاتی است که بی صبرانه در انتظار گذشتن آن هستیم.

(یادم نیست از کیه)

 

زندگی باغ گلیست،

که از آن باید چید؛

عشق را ؛

عاطفه را ؛

ودر گلدان دل خویش نهاد.

(سهراب)

پس نتیجه اینکه :

شاد باشید:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...