رفتن به مطلب

اشعار " دکتر علی شریعتی"


ارسال های توصیه شده

 

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

 

لباس فقر پوشی

 

غرورت را برای تکه نانی

 

به زیر پای نامردان بیاندازی

 

و شب آهسته و خسته

 

تهی دست و زبان بسته

 

به سوی خانه باز آیی

 

زمین و آسمان را کفرمیگویی

 

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

 

اگر در روز گرما خیز تابستان

 

تنت بر سایهی دیوار بگشایی

 

لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری

 

و قدری آن طرفتر

 

عمارتهای مرمرین بینی

 

و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد

 

زمین و آسمان را کفر میگویی

 

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

 

اگر روزی بشر گردی

 

ز حال بندگانت با خبر گردی

 

پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

 

خداوندا تو مسئولی.

 

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن

 

در این دنیا چه دشوار است،

 

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...