رفتن به مطلب

خاطرات باحال گذشته


ارسال های توصیه شده

تو اینجا هم هرچی خاطره باحال داریم تعریف میکنیم. چه خاطرات میتینگا چه خاطرات داخل انجمن.

باز یادآوری کنم که فقط خاطرات شیرین بدون القای حس منفی whistle.gif

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

من اولیشو میگم:hapydancsmil:,اون اولا که تو این انجمن عضو شده بودم؛نه بلد بودم برم مسنجر نه بلد بودم که ایمیل بفرستم؛آرمین تاپیک بیاید پروژه اجرایی کار کنیم زده بود؛بعد گفته بود که پلان بکشیم و بزاریم؛ من بلد نبودم آپلود کنم (279).gifگفت براش میل کنم؛ اونوقت بهم یاد داد برم یاهو مسنجر؛بعد اومدم میل کنم؛ وارد اون صفحه شدم؛ بلد نبودم attach کنم ؛ حالا آرمین اونور منتظره که فایلو بفرستم براش:icon_pf (34):؛ من اینور دو ساعته دنبال یه چیزی ام که فایل کد رو بیارم تو صفحه :5c6ipag2mnshmsf5ju3آرمین میگه چی شد ؛ مگه حجمش چقده؛من میگم بلدم بلدم:icon_pf (34):؛الان میدم؛ هی تو گوگل سرچ میکنم ,آموزش ... 34efamg.gif خلاصه دیدم ؛نه نمیشه؛ گفتم بلد نیستم؛ (2596).gif و بهم یاد داد که کجا برم و چیکار کنم و...(279).gif

لینک به دیدگاه

ادمینی یادته چقدر خودت رو واسم میگرفتی؟ :whistles:

ازش میترسیدم!:icon_pf (34):

یکی اسی و یکی محمد به نظرم ترسناک میومدن! :5c6ipag2mnshmsf5ju3

حالا جفتش رو اشتباه فکر میکردم!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

ولی داداش واقعا ترسناکه ؛من خیلی ازش میترسم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

اما ادمین محمد از اول هم باحال بود؛ (279).gif

 

اولین مکالماتمون هم سر مدال عکسی بود که باید بهم میداد, دو سری پشت هم بردم, بعد حرص میخورد که چرا دوباره بردم و میگفت عکساتو بده این دور من شرکت کنم؛منم گفتم به شرطی که به امتیازم اضاف کنی ؛ خیلی باحال بود:ws28:

لینک به دیدگاه

ادمینی خیلی ترسناکه...من ازش میترسم...با من دعوا میکنه... %282302%29.gif%282302%29.gif

یه مدت یه دانش نامه بود م میخواستم واژه ادمین رو توش وارد کنم....بعد هر کس تو انجمن ادمین رو تایپ میکرد لینک میشد به دانش نامه....

میخواستم اونجا ادمین السلطنه رو توصیف کنم...که فرصت نشد...دانش نامه هم ادمینی کشتش... %282302%29.gif%282302%29.gif

لینک به دیدگاه

اون موقع ها که همراه بچه های دیگه از مهندسان رفتیده شدیم ، من کنکور کارشناسی داشتم ، مشغول درس خوندن بودم...

بعدش ندا رسید که دوست جونامون همه اینجا عضو شدن ! منم که داشتم می درسیدم ، نمی خواستم تا قبل کنکور عضو بشم چون فکر می کردم وقتمو میگیره...چندماهی حواسم پیش اینجا بود که بچه ها چیکار می کنن و چی می گن و کیا هستن و ... :icon_pf (34): دلمم تنگ شده بود خیلی :sad0:

یه بار مهمان اومدم دیدم وااااااااااای همه هستنننننن :icon_pf (34): اقا کنکور رو که دادم، همون بعدازظهرش سریع عضو شدم و به همه بچه ها اعلام حضور کردم.:w02:از اولین نفراتی که رفتم پروفایلش ، سارا افشار بود :hapydancsmil:

چون همه آشنا بودن و از دوستام ، خیلی زود پابند شدم :whistle:

لینک به دیدگاه

خاطره ک . مورد خاصی ندارم .

کلا فضای خوبی بوده . بد و خوبی همه جا هست .

برای من محلی بود ک تونستم، خیلی چیزها رو تجربه کنم. و یکم این حس عدم اطمینان ب افراد تازه اشنا شده ک متاسفانه تو جامعه ما خیلی رایج هست برام برطرف شد.

 

خاطره خوبی ک دارم اینکه تو این مدت 2-3 سالی ک هستم. تا حالا با کسی مشکلی نداشتم.

لینک به دیدگاه

یکی از شیرین ترین خاطراتم تو اینجا رو نوترون رقم زد .

من و دکتر و بوس عابدی :ws3:

اون اولا که عضویده بودم، فهمیدم عابدی رفیق جینگ دکتر پاکزاد( اولین استادی که عاشخش شدم و هستم) هست.

هی بش میگفتم دکترو ببوس ، بش بگو من میخام عروسش شم و از این خل بازیا :ws3:

بهدنا عابدی بهم گفت که دکترو دوبار از طرف من ماچ کرده و بهش گفته یکی از بچه های شهرسازی هست عاشخته و میخاد عروست بشه................دکترم بسی حظ برده بوده :ws3:

اخ ینی میشه ارشد شاگردش شم بگم من همونم.....:ws28:

لینک به دیدگاه
من هنوز متوجه نمی شم شما این جا خاطره میگید چه کمکی می کنه که اونا برگردن؟w58.gif

گوششون زنگ میخوره...میفهمنن دارن در موردشون حرف میزن تصمیم میگیرن بیان سر بزنن....:ws47:

راست میگه دیگه...:ws47:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...