رفتن به مطلب

عوامل جذّابیّت داستان


ارسال های توصیه شده

نویسنده: اکبر رضی زاده

داستان نویسی با نگرش هنری

(1)

سوژه

sujet

 

عده ای "سوژه" را با «پیام» اشتباهاً به معنای واحد می انگارند، اما همانگونه که در پیش نقل شد، «پیام» درونمایه و مضمون اصلی داستان است که فی الواقع روح حاکم بر آن می باشد. ولی «سوژه» موضوع و مطلبی است که نویسنده برای بیان آن رنجها می برد و خود را بر آب و آتش می زند، تا از سوژه، داستان بسازد.

اصولاً سوژه ای را که انتخاب می کنیم، باید از نظر مضمون و محتوا قابلیت سوژه شدن داشته باشد. هر پدیده ای در جهان هستی نمی تواند موضوع داستان ما باشد. و یا بالعکس، تنها نباید اتفاقات بزرگ تاریخ یا رخدادهای مهم، سوژه شود. اگر نگاه ژرفی به اطراف خود کنیم «سوژه» در جزء جزء عالم خلقت وجود دارد فقط یک دید هنری می خواهد تا به این سوژه ها دست یابیم.

سوژه یابی از اهمیت بسیاری برخوردار است بطوری که اگر سوژه ضعیف باشد، کسی رغبتی از خود به خواندن داستان نشان نمی دهد. اما اگر طرح یا پرداخت ضعیف باشد، می توان داستان را دوباره بازنویسی و احیاء کرد. البته این بدان معنا نیست که اگر نویسنده ای از گزینش سوژه ی مناسب با مشکل مواجه شد، صحنه را خالی کند و کار را به امان خدا بگذارد. بلکه با غور و مطالعه و تیزبینی می شود این نقیصه را برطرف کرد. ولی به هر حال اگر سوژه نتواند شرایط لازم را کسب کند، باید توسط نویسنده پرورده و پخته شود. یعنی با یک دیدگاه ظریف هنری به شاخ و برگش افزوده شود تا حدی که قدرت یک سوژه ی مناسب را پیدا کند. در غیر این صورت باید کنار گذاشته شود. سوژه ی بد در قصه مانند نیّت باطل است در نماز. اگر نمازگزار تمام نمازش را بطور صحیح و دقیق بخواند، چون نیت نکرده است، یا نیتش اشتباه بوده، نمازش مقبول واقع نمی شود.

خوب با این وسواسی که ما در گزینش سوژه بخرج دادیم شاید کسی بگوید پس برای انتخاب یک سوژه ی خوب چه باید کرد؟! و از چه موادی باید الهام گرفت؟!

پاسخ این سؤال کاملاً روشن است: از توجه و دقت کافی به آنچه که در اجتماع می گذارد. از تماشای اشکی که از دیدگاه کودک یتیمی که بخاطر نداشتن یک جفت کفش، فرو می چکد. از شنیدن خبر معلمی که برای تهیه ی جهاز دخترش، کلیه اش را می فروشد ولی آبرویش را محفظ نگاه می دارد. از دیدن زن رنجوری که برای تهیه ی کیف مدرسه ی بچه اش کوپن های مورد نیازش را می فروشد، اما عفتش را حفظ می کند. از تصادف دو اتومبیل که صاحبان آنها با هم کنار آمده اند، ولی اطرافیان، ول کن معامله نیستند!... از عشق مقدسی که هر لحظه عاشق بی نوا را به آتش می کشد اما به دلیل فقر و بی کاری به وصال نمی رسد. از مشاهده ی رئیس عُقده ای اداره ای که به انحاء مختلف حالِ ارباب رجوع و حتی مرئوسین را می گیرد. از دیدن کارمندی که به علت کمی حقوق، عقده اش را بر سر مردم بی گناه خالی می کند. از تاریک شدن در احوال واعظ غیر مُتَعظی که فقط مردم را موعظه می کند و خودش به راه خطا می رود!... و صدها واقعیت عینی مشابه که ما هر روز می بینیم یا می شنویم اما براحتی از کنار آنها می گذریم.

برخی از داستان نویسان مبتدی برای یافته سوژه، آسمان و ریسمان را به هم می بافند تا به قول خودشان سوژه ی نابی خلق کنند؛ در صورتی که نویسندگان مستعد، هیچ گاه فانوس به دست به دنبال سوژه نیستند. این سوژه است که همیشه در تعقیب آنهاست و در جای جای حوادث روزگار، آنها را غافلگیر می کند و مانند بارقه ای در ذهنشان شعله ور می شود. ایشان از دیدن «اثر» به «مؤثرِ» آن، دست می یابند و با دنبال کردن «معلول» به «علت» می رسند. از رؤیت «میز»، «نجار» را به یاد می آورند که در توده ای از خاک ارّه مشغول رنده زدن است. و با دیدن «گل»، بهار، نسیم، سبزه و دشت را بر صحیفه ی دل تصویر می کنند. و طبیعی است که با چنین ذهن خلاقی، از «هیچ»، سوژه ای ناب و بکر می سازند.

کوتاه سخن:

«سوژه»، در واقع همان زیر بنا و ماده خامی است که داستان بر مبنای آن، نگارش یافته است. به عبارت دیگر سوژه، دستمایه ی اولیه داستان است که نویسنده از آن الهام گرفته تا در موردش داستان بنویسد. به تعبیر دیگر سوژه، نطفه ی آغازین داستان می باشد. زمینه ای که نویسنده کشف کرده و به داستان تبدیل نموده است.

انواع سوژه ها

در یک نگاه کلّی «سوژه» ها را می توان به انواع زیر تقسیم کرد:

1. سوژه های جنایی (پلیسی). 2. سوژه های عشقی. 3. سوژه های طنز و فکاهی. 4. سوژه های اسرارآمیز (تخیلی). 5. سوژه های عاطفی. 6. سوژه های عرفانی. 7. سوژه های پرماجرا (توصیفی) 8. سوژه های مذهبی(دینی) 9. سوژه های عارفانه 10. سوژه های وطن پرستانه (ملی) 11. سوژه های سیاسی. 12. سوژه های تاریخی و...

(2)

عنوان داستان

title

 

انتخاب عنوان مناسب و جذاب برای داستان، یکی از ظریف کاری های قصه نویسی است.

بعضی به «عنوان» داستان چندان بهایی نمی دهند، در صورتی که حتی طرح های ضعیف هم اگر نام جذاب و خوش آهنگی داشته باشند، خواننده را موقتاً به خواندن داستان ترغیب می کند. البته فقط موقتاً!...

نام قصه بایستی به گونه ای گزیده شود که محور اصلی حوادث و رویدادها باشد و ارتباط منطقی با فضای داستان داشته باشد. همه چیز حول و حوش آن ارزش پیدا کند و با طرح و مضمون قصه کاملاً مرتبط باشد.

عنوان، ضمن اینکه باید در راستای موضوع و پیام داستان باشد ولی در عین حال نباید به نوعی انتخاب شود که «پایان» را لو دهد.

معدودی از نویسندگان تازه قلم در انتخاب «نام» دچار تردید و سردر گمی می شوند و سرانجام نامی بر می گزینند که خواننده ی حرفه ای با همان نگاه اول، تا آخرِ کار را حدس می زند و نحوه ی پایان قصه را در همان اوایل، پیش بینی می کند، لذا طبیعی است که دیگر رغبتی به پی گیری داستان نخواهد داشت.

البته عکس این قضیه را هم باید در نظر داشت. به این معنی که نویسنده نباید خواننده را گول بزند، و نامی برای داستانش انتخاب کند که هیچ گونه ارتباطی با محتوا و حوادث آن نداشته باشد! اگر چنین کند، بی توجهی و ناآگاهی خود را رسانده است.

نکته ی دیگر اینکه نباید برای انتخاب عنوانِ داستان از واژه های قلمبه سُلمبه و نامأنوس استفاده کرد. یعنی ضمن آنکه باید عنوان جذاب و خوش آهنگ باشد، در عین حال نباید ناموزون و دور از ذهن باشد، تا خواننده بتواند براحتی با آن ارتباط برقرار کند.

موضوع دیگر اینکه «عنوان» نباید تکراری باشد. تاکنون چند فیلم و داستان و مقاله با عناوین «شیرِ سنگی» «سراب» «آدمک» و... خوانده ام. بنابراین تکراری بودن نام قصه در ذوق خواننده می زند و باید از گزینش آن پرهیز کرد، و از نامهای جدید و دست اول استفاده نمود.

نکته ی دیگری که در مورد انتخابِ نام داستان به نظرم می رسد اینکه: عنوان نباید از سه، چهار کلمه بیشتر باشد. عنوانِ داستانی که یک جمله ی هفت هشت کلمه ای است، کج سلیقه گیِ نویسنده را می رساند و مبیّن بی دقتی، عجول بودن و عدم خلاقه بودن ذهن اوست.

آخرین مطلبی که در این مورد می توان گفت اینکه:

برای قصه های تخیّلی، و داستانهایی که به شیوه ی «جریان سیال ذهن» نگاشته شده است، عناوین تمثیلی و سمبلیک انتخاب می شود. عنوان هایی که علی الظاهر رابطه ای با درونمایه و رویدادها ندارند، ولی خواننده ی مجرب و حرفه ای با کمی حوصله و دقت به ارتباط درونی و پشت پرده ی «عنوان» و «تِم» دست می یابد و فریب ظاهرِ نام را نخواهد خورد.

در همین راستا باید متذکر شوم: عده ای از نویسندگان مقتدر و باتجربه، بعضاً عناوینی برای قصه هایشان برمی گزینند که خواننده ی مبتدی حتی بعد از اتمام داستان هم به رابطه ی عنوان و محتوا پی نمی برد، ولی بعد از مدتی صرف وقت و غور و حوصله، به کلید این ارتباط مبهم و پیچیده دست می یابد، و آن زمان است که قدرت، تخیل نویسنده را تحسین می کند.

(3)

تعلیق

«غافلگیری»

 

نگهداشتن خواننده در انتظار، یکی از محاسن و عوامل مهم گیرایی داستان است. داستانی که فاقد کشش و غافلگیری باشد، بزودی خواننده را از دست می دهد. مثل مُشتی که باز شده و محتوای آن به رؤیت مخاطب، منجر شده باشد.

متأسفانه نویسندگان مبتدی بعضاً در همان اوایل کار، دست خود را رو می کنند و سوژه را لو داده؛ خواننده را از پی گیری قصه، باز می دارند.

نویسنده قطعاً از ابتدا تا انتها از حوادث و رخدادهای مختلف داستان خود باخبر است و دقیقاً می داند که «چه گذشت» و «چه پیش خواهد آمد» اما شیوه ی برخورد با مراحل مختلف، و کیفیت تشریحِ «آنچه در پیش است» بسیار حائز اهمیت و قابل تأمّل است.

عده ای که با تجربه تر و صبورترند، یعنی فی الواقع «نویسنده ترند»؛ با جملات و عباراتشان آنچنان با خواننده برخورد می کنند که گویی اساساً به هیچ وجه از فرجام کار، مطلع نیستند. به حدی که این احساس به خواننده هم منتقل می شود، و در واپسین سطور داستان، خواننده طوری غافلگیر می شود که می پندارد خودِ نویسنده هم از پایان داستانش آگاه نبوده است.

داستان همیشه باید به نحوی به انتها نزدیک شود که انتظار و هیجان یک لحظه خواننده را رها نکند، و احساسات و عواطف او را به گونه ای تحت تأثیر قرار دهد که در جای جای قصه، در انتطار فرجام آن لحظه شماری کند. و بالاخره داستان به طوری به خط پایان نزدیک شود که مغایر حدس خواننده باشد. این حالت هول و ولا را اصطلاحاً «تعلیق» یا به عبارت دیگر «غافلگیری» گویند.

داستان اگر همان طور که خواننده می پنداشته به خط پایان رسد، فاقد ارزش هنری است، هر چند که به اصول نگارش توجه کافی شده باشد.

نویسندگان مجربی چون «غلامحسین ساعدی» داستان را به گونه ای ختم می کنند، که خواننده بکلی گیج می شود و مدام با خود می گوید که: «چه بود؟!» و «چه شد؟!» و انگار نیاز است که داستان علی رغم خط روئینِ ساده و بی آلایشش، به خاطر خط زیرین عمیق و پُر پیچ و خمش، یک بار و حتی دو، یا سه بار دیگر خوانده شود. و خوانندگان کم تجربه گاهی با چند مرتبه خواندنِ این دست قصه ها، هنوز هم آثاری از شک و ابهام در ذهنشان باقی خواهد ماند.

پس فراموش نکنیم که غافلگیری و انتظار آفرینی، یکی از ملموسترین تفاوت یک داستان با یک «گزارش» است.

در یک نگاه کلی می توان گفت: داستان نوشتن یعنی آوردن یک سلسله حوادثی که همگی ما کم و بیش با آن سروکار داریم. اما مسأله اینجاست که اگر آن حوادث را به همان صورت که اتفاق افتاده است بنویسیم، و هیچ گونه کشش و جاذبه ای در آن ایجاد نکنیم، آن موقع یک گزارش نوشته ایم، نه یک داستان.

پس تفاوت مهم یک داستان با یک گزارش «جذابیت»، «انتظارآفرینی» «رمزگونه بودن»، «غافلگیری»، «تعلیق» و... است.

یک گزارش فاقد هر گونه عنصر زیباسازی و کشش است. و منظور آن فقط بیان واقعه و تشریح ماجرایی است. و اگر داستانی نیز چنین هدفی را دنبال کند، از حد همان گزارش معمولی تجاوز نخواهد کرد.

داستان باید حاوی یک رمز باشد. یک نوع پیچیدگی و ایهام. به این معنی که ذهن خواننده برای به دست آوردن پیام اصلی داستان مجبور به تفکر باشد. به عبارت دیگر داستان باید از حد یک روایتِ گزارش گونه فراتر رود و با جذابیت و غافلگیری، خواننده را به فکر وا دارد.

البته منظور این نیست که داستان به یک «معما» یا «جدول» تبدیل شود (مثل اکثر داستانهای جنایی، پلیسی). ولی دست کم نویسنده باید در تلاش باشد که لقمه را جویده شده در دهان خواننده قرار ندهد!... . و اسبابی ایجاد کند که خودِ خواننده برای هضم داستان سعی و تلاش کند.

بسیاری از نویسندگان، داستانِ خود را به گونه ای به خطِ پایان می رسانند که هر خواننده ای از آن یک نوع برداشت می کند. یعنی چنان به خواننده آزادی عمل می دهد که هر کس مختار باشد به زعم خود از اندیشه های مکتوب نویسنده نتیجه گیری کند. اما این اعطای آزادی نبیاد شک و شبه ایجاد کند و برداشت های متضادِ غلط بوجود آورد. داستان باید در مرحله ی بزنگاه نکات مبهم و گنگ را روشن کند و همه چیز را به عهده ی خواننده وانگذارد. یعنی داستان وظیفه ی خودش را انجام دهد و خواننده هم وظیفه ی خودش را.

علی ایٌ حال اگر داستان به معما تبدیل شد، مشکل ایجاد می کند که مسئولیت آن به عهده ی نویسنده است و اگر خواننده نیز متوقع باشد که همه چیز را حل شده بیابد و برای دریافت پیام هیچ گونه تلاشی نکند، در این صورت اشکال از خواننده است و باید با مطالعه ی مستمرِ داستانهای مختلف و استفاده از قوه ی تعقل، داستان را هضم کند.

کوتاه سخن:

تعلیق، انتظار آفرینی و غافلگیری، باعث جذابیت داستان می شود، و خواننده را به تعقیب و پی گیری کار وا می دارد. ولی اگر داستان بیش از حد رمزگونه شود و کار به صورت معما درآید، مشکل ایجاد می کند که حل این مشکل به عهده ی نویسنده است.

خواننده باید برای هضم داستان سعی و تلاش نماید. ولی نویسنده هم باید در صدد ایضاح حوادث و وقایع داستان باشد. اگر داستان به معادله ی چند مجهولی تبدیل شد، دیگر داستان نیست. ریاضیات است!... و همچنین اگر داستان همه چیز را حل کرد و قوه ی تعقل و تخیّل را از خواننده گرفت، کار؛ یگ گزارش است و با داستان فاصله پیدا می کند. پس فراموش نکنیم همان طور که خواننده نمی خواهد لقمه ی آماده را بجَوَد، به همان نسبت نیز حوصله ی حل کردن معماهای چند معادله ای داستانگونه را ندارد.

تکمله:

واژه های «حالت تعلیق»، «هول و ولا»، «غافلگیری» «دگره افکنی»، «دلهره»، «فراز و فرود» «انتظار»، «ایجاد شک و شبه» و... در دنیای ادبیات داستانی مترادف و هم راستا بوده و دارای بارِ مضمونی یک سان می باشند. ولی گاهی در عبارات طوری قرار می گیرند، که با هم زاویه دارند. زاویه ی ایجاد شده نباید این توهم را بوجود آورد که این دست واژگان متضاد یکدیگر بوده یا دست کم در یک راستا نمی باشند. این نوع و ماهیت جمله یا عبارت است که کاربریِ واژه را روشن می کند. و عموماً کلمه ی «تعلیق داستانی» در این ارتباط ارجح بر واژه های نامبرده - در بالا - می باشد که به معنای معلق نگهداشتن مخاطب در صحنه های داستان است.

(4)

ایجاز

brevity

 

«ایجاز» در لغت به معنی: کوتاه کردن سخن، مختصر کردن، اختصار، کوتاهی کلام و... آمده است که منظور از آن جلوگیری از پُرگویی و اطناب است.

ایجاز، نه تنها در کلام، که در داستان و مقاله و شعر نیز باید بکار گرفته شود و عدول از آن بر قوام و لطافت داستان یا شعر لطمه می زند.

یک نویسنده ی کهنه کار اصولاً از پُرگویی و اطناب می گریزد و حتی الامکان از آوردن واژه های مترادف و جملات غیرضرور و مطّول اجتناب می کند.

داستان باید مختصر و مفید باشد. امروزه قصه خوانها اکثراً آن قدر کم حوصله شده اند که اگر با جملات و عبارات مفصل و مبسوط مواجه شدند، اصلاً قید خواندن داستان را می زنند. ولو اینکه سوژه ی شیرین و پُر محتوایی را از دست بدهند. پس عبارات و دیالوگها تا آنجا که بر قوامِ طرح لطمه نزند، باید موجز و خلاصه شده باشد.

«موام» در مورد ایجاز بر این است که:

«... جمله هر قدر زیبا، صحنه هر قدر درخشان، فکر هر اندازه عمیق باشد، چنانچه برای داستان ضرور نباشد باید حدف شود؛ در این مورد تردید جایز نیست.»

نویسنده ی تازه کار فکر می کند هر چه داستان مفصل و مطول باشد، زیباتر و گویاتر است. در صورتی که اگر چنین باشد نویسنده هیچ گونه ابتکاری از خود نشان نداده است، و مبتکر کسی است که با حداقلِ واژه ها، حداکثر معنا و مفهوم را برساند.

اصولاً شرط موفقیت یک داستانِ کوتاه، «کوتاه» بودن آن است یعنی اصولاً کمتر از چهار هزار کلمه باشد، و اگر بیشتر شد به احتمال زیاد سقوط خواهد کرد. پس نویسنده ای که به قلمش آزادی مطلق می دهد و حد و مرزی برای خود قایل نیست، باید بداند که هر چقدر بدون منطق بر تعداد واژه های داستانش بیفزاید، به همان نسبت خوانندگان نکته سنج خود را از دست می دهد.

نویسنده باید از توضیح واضحات و بکار بردن جملات و واژه های پوسیده و تکراری و به اصطلاح «کلیشه ای» جداً خودداری کند. تفصیل اضافی و کاربرد عبارات و واژه های تکراری نه تنها از زیبایی اثر می کاهد، بلکه نویسنده را آدمی مقلِد و تنبل بار می آورد. آدمی که نوآوری و ابداع را فدای تنبلی خود کرده است! ...

نویسندگان با تجربه و نوآور، حتی بعد از پرداخت نهایی داستان، یک بار دیگر آنرا مرور می کنند و به روی تک تک جملات و واژه ها می اندیشند که:

«آیا واقعاً حذف این جمله یا واژه، ضربه ای به داستان می زند؟!» و اگر از خود پاسخ منفی گرفتند، حتماً جمله یا (واژه)ی غیر ضرور را حذف خواهند کرد. و بدین طریق فصاحت و شیوایی کلام یا نوشته را سبب می شوند و حتی الامکان از اطناب دوری می جویند.

در انتها باید یک نکته را از نظر دور نداشت، و آن «ایجاز مُخِّل» است. اگر نحوه ی به کارگیری ایجاز به گونه ای باشد که نارسایی و ابهام و پیچیدگی کلام یا نثر را سبب شود، آن را «ایجاز مُخِل» گویند.

در فارسی ضرب المثلی داریم که گفته اند: « مواظب باش برای درست کردن ابرو، چشمش را کور نکنی!....»

ایجازِ مخل همان کور کردن چشم، به خاطر اصلاح ابرو است!... به طوری که گفته شده: ایجاز مخل، بدتر از اطناب مفید است!....

پس نباید فراموش کرد که: کوتاه سازی، نباید باعث ابهام و نارسایی و افراط شود.

(5)

عدم تعمیم احساسات

یکی از نکاتی که شاید در جایی نخوانده اید مسأله ی عدم تعمیم احساسات داستان نویس به مخاطب است.

نویسنده نباید احساسات و عواطف شخصی اش را در بیان گفتگوهای کاراکترها، و رخدادهای مختلف داستان به خواننده تعمیم دهد، و داستان را آن طور که احساس و عاطفه اش حکم می کند، پایان بندی کند. بلکه باید بیندیشد که چگونه پایانی مناسب داستان است؟!... و داستان را همان گونه به پایان رساند؛ نه آن طور که دلش می خواهد!

یک داستان نویس خوب هیچ گاه تابع احساسش نیست و همیشه آن را کنترل می کند و از سانتیمانتالیسم و رمانتیک گرایی دوری می جوید و آن طور که شایسته است و فضای منطقی داستان ایجاب می کند، آن را پایان بندی می کند. مثلاً اگر شخصیت داستان در مسیر مستقیم گلوله یا مواد شیمیایی قرار گرفته است و پزشکان او را جواب کرده اند، نویسنده دیگر حق ندارد دلش برای زن و بچه ی او بسوزد و جلوی خواست طبیعت را بگیرد و از مرگ محتوم او جلوگیری کند؛ ولو اینکه قصه اش، علی رغم میل او پایان تراژیک و حُزن آوری داشته باشد.

یا اگر نویسنده در زندگیش شکست یا شکستهای «عشقی» داشته است، مجاز نیست از ازدواج دختر و پسری که عاشقانه هم دیگر را دوست دارند و هیچ اشکال و مانعی سرِ راهشان نیست؛ جلوگیری کند. اگر چنین کرد علاوه بر اینکه خواننده را بدون دلیل متأثر و مغموم خواهد نمود، سیر طبیعی و منطقی داستانش را نیز برهم زده، و نظم تقدیر را نادیده گرفته است.

نویسنده ای که خود در زندگی به بن بست رسیده است، حق ندارد بدون دلیل و برهان کاراکتر یا کاراکترهایش را مجبور به خودکشی کند!...

بالعکس، نویسنده ای که خود بَلغَم و بی خیال است، نباید شخصیتی را که در داستان «پدر» یا «مادر» یا «همسرش» را از دست داده، به رقص و پایکوبی و دست افشانی وا دارد.

بعضاً دیده شده نویسنده ای تازه قلم، شخصیتی را که در طول سال، لای کتابِ ریاضی اش را باز نکرده است، شبِ امتحان مجبور می کند یک دعائی بخواند یا ختمی بردارد که فردا صبح که به جلسه ی امتحان می رود، اگر به او نمره ی هفده، هجده ندهند، دست کم یک نمره ی سیزده از درس ریاضی اش بیاورد که به معدلش لطمه ای وارد نشود!

شما به این نویسنده ی سانتی مانتالیسم چه نمره ای می دهید؟!.....

این گونه تعمیم احساسات، حس ناباوری خواننده را بر می انگیزد بطوری که اگر در داستان دیگری این نویسنده بگوید: « دو به اضافه ی دو، مساوی است با چهار» دیگر قبول این واقعیت برا خواننده مشکل است!

کوتاه سخن:

نویسنده حق ندارد احساسات و عواطف شخصی اش را به شخصیتهایش تعمیم دهد. باید اجازه دهد که داستان سیر منطقی و طبیعی داشته باشد. هر حادثه ای که جوّ و فضای داستان می طلبد اتفاق بیفتدد. و پرسناژها متناسب با تحصیلات و علمشان فکر کنند، یا حرف بزنند. نه آن گونه که نویسنده به آنها تحمیل می کند!...

داستان نویس باید آن چه را که رابطه ی علت و معلولی حکم می کند، اعمال نماید. نه آن چه عواطف و احساساتش حکم می کند.

تعمیم دادن افکار و اندیشه ها و عقاید شخصی به شخصیتهای داستان، اشتباهی فاحش است و نویسنده نباید هرگز چنین رویکردی در قصه هایش داشته باشد.

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...