رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'گلستان از نگاه آلِ‌احمد'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی
  • مکانیک در صنعت مکانیک در صنعت Topics
  • شهرسازان انجمن نواندیشان شهرسازان انجمن نواندیشان Topics
  • هنرمندان انجمن هنرمندان انجمن Topics
  • گالری عکس مشترک گالری عکس مشترک Topics
  • گروه بزرگ مهندسي عمرآن گروه بزرگ مهندسي عمرآن Topics
  • گروه معماری گروه معماری Topics
  • عاشقان مولای متقیان علی (ع) عاشقان مولای متقیان علی (ع) Topics
  • طراحان فضای سبز طراحان فضای سبز Topics
  • بروبچ با صفای مشهدی بروبچ با صفای مشهدی Topics
  • سفيران زندگي سفيران زندگي Topics
  • گروه طرفدارن ا.ث.میلان وبارسلونا گروه طرفدارن ا.ث.میلان وبارسلونا Topics
  • طرفداران شياطين سرخ طرفداران شياطين سرخ Topics
  • مهندسی صنایع( برترین رشته ی مهندسی) مهندسی صنایع( برترین رشته ی مهندسی) Topics
  • گروه طراحی unigraphics گروه طراحی unigraphics Topics
  • دوستداران معلم شهید دکتر شریعتی دوستداران معلم شهید دکتر شریعتی Topics
  • قرمزته قرمزته Topics
  • مبارزه با اسپم مبارزه با اسپم Topics
  • حسین پناهی حسین پناهی Topics
  • سهراب سپهری سهراب سپهری Topics
  • 3D MAX 3D MAX Topics
  • سیب سرخ حیات سیب سرخ حیات Topics
  • marine trainers marine trainers Topics
  • دوستداران بنان دوستداران بنان Topics
  • ارادتمندان جليل شهناز و حسين عليزاده ارادتمندان جليل شهناز و حسين عليزاده Topics
  • مکانیک ایرانی مکانیک ایرانی Topics
  • خودرو خودرو Topics
  • MAHAK MAHAK Topics
  • اصفهان نصف جهان اصفهان نصف جهان Topics
  • ارومیه ارومیه Topics
  • گیلان شهر گیلان شهر Topics
  • گروه بچه های قمی با دلهای بیکران گروه بچه های قمی با دلهای بیکران Topics
  • اهل دلان اهل دلان Topics
  • persian gulf persian gulf Topics
  • گروه بچه های کرد زبان انجمن نواندیشان گروه بچه های کرد زبان انجمن نواندیشان Topics
  • شیرازی های نواندیش شیرازی های نواندیش Topics
  • Green Health Green Health Topics
  • تغییر رشته تغییر رشته Topics
  • *مشهد* *مشهد* Topics
  • دوستداران داريوش اقبالي دوستداران داريوش اقبالي Topics
  • بچه هاي با حال بچه هاي با حال Topics
  • گروه طرفداران پرسپولیس گروه طرفداران پرسپولیس Topics
  • دوستداران هامون سینمای ایران دوستداران هامون سینمای ایران Topics
  • طرفداران "آقایان خاص" طرفداران "آقایان خاص" Topics
  • طرفداران"مخربین خاص" طرفداران"مخربین خاص" Topics
  • آبی های با کلاس آبی های با کلاس Topics
  • الشتریا الشتریا Topics
  • نانوالکترونیک نانوالکترونیک Topics
  • برنامه نویسان ایرانی برنامه نویسان ایرانی Topics
  • SETAREH SETAREH Topics
  • نامت بلند ایـــران نامت بلند ایـــران Topics
  • جغرافیا جغرافیا Topics
  • دوباره می سازمت ...! دوباره می سازمت ...! Topics
  • مغزهای متفکر مغزهای متفکر Topics
  • دانشجو بیا دانشجو بیا Topics
  • مهندسین مواد و متالورژی مهندسین مواد و متالورژی Topics
  • معماران جوان معماران جوان Topics
  • دالتون ها دالتون ها Topics
  • دکتران جوان دکتران جوان Topics
  • ASSASSIN'S CREED HQ ASSASSIN'S CREED HQ Topics
  • همیار تاسیسات حرارتی برودتی همیار تاسیسات حرارتی برودتی Topics
  • مهندسهای کامپیوتر نو اندیش مهندسهای کامپیوتر نو اندیش Topics
  • شیرازیا شیرازیا Topics
  • روانشناسی روانشناسی Topics
  • مهندسی مکانیک خودرو مهندسی مکانیک خودرو Topics
  • حقوق حقوق Topics
  • diva diva Topics
  • diva(مهندسین برق) diva(مهندسین برق) Topics
  • تاسیسات مکانیکی تاسیسات مکانیکی Topics
  • سیمرغ دل سیمرغ دل Topics
  • قالبسازان قالبسازان Topics
  • GIS GIS Topics
  • گروه مهندسین شیمی گروه مهندسین شیمی Topics
  • فقط خودم فقط خودم Topics
  • همکار همکار Topics
  • بچهای باهوش بچهای باهوش Topics
  • گروه ادبی انجمن گروه ادبی انجمن Topics
  • گروه مهندسین کشاورزی گروه مهندسین کشاورزی Topics
  • آبروی ایران آبروی ایران Topics
  • مکانیک مکانیک Topics
  • پریهای انجمن پریهای انجمن Topics
  • پرسپولیسی ها پرسپولیسی ها Topics
  • هواداران رئال مادرید هواداران رئال مادرید Topics
  • مازندرانی ها مازندرانی ها Topics
  • اتاق جنگ نواندیشان اتاق جنگ نواندیشان Topics
  • معماری معماری Topics
  • ژنتیکی هااااا ژنتیکی هااااا Topics
  • دوستداران بندر لیورپول ( آنفیلد ) دوستداران بندر لیورپول ( آنفیلد ) Topics
  • group-power group-power Topics
  • خدمات کامپپوتری های نو اندیشان خدمات کامپپوتری های نو اندیشان Topics
  • دفاع دفاع Topics
  • عمران نیاز دنیا عمران نیاز دنیا Topics
  • هواداران استقلال هواداران استقلال Topics
  • مهندسین عمران - آب مهندسین عمران - آب Topics
  • حرف دل حرف دل Topics
  • نو انديش نو انديش Topics
  • بچه های فیزیک ایران بچه های فیزیک ایران Topics
  • تبریزیها وقزوینی ها تبریزیها وقزوینی ها Topics
  • تبریزیها تبریزیها Topics
  • اکو سیستم و طبیعت اکو سیستم و طبیعت Topics
  • >>سبزوار<< >>سبزوار<< Topics
  • دکوراسیون با وسایل قدیمی دکوراسیون با وسایل قدیمی Topics
  • یکم خنده یکم خنده Topics
  • راستی راستی Topics
  • مهندسین کامپیوتر مهندسین کامپیوتر Topics
  • کسب و کار های نو پا کسب و کار های نو پا Topics
  • جمله های قشنگ جمله های قشنگ Topics
  • مدیریت IT مدیریت IT Topics
  • گروه مهندسان صنایع گروه مهندسان صنایع Topics
  • سخنان پندآموز سخنان پندآموز Topics
  • مغان سبز مغان سبز Topics
  • گروه آموزش مهارت های فنی و ذهنی گروه آموزش مهارت های فنی و ذهنی Topics
  • گیاهان دارویی گیاهان دارویی صنایع غذایی شیمی پزشکی داروسازی
  • دانستنی های بیمه ای موضوع ها
  • Oxymoronic فلسفه و هنر

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. sam arch

    گلستان از نگاه آلِ‌احمد

    و چاله را گلستان در راه اين قلم کند. از تجربه با همايون اين به دست آمد که حساب کار قلم را بايد از هر حسابي جدا کرد. از حساب تيراژ بزرگ و درآمد و ناشر مغبون و از اين مزخرفات. اما با گلستان اين تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستي‌ها نيز بايد جدا کرد. دوستي آدمي‌زاد را از تنهايي در مي آورد؛ اما قلم او را به تنهايي برمي‌گرداند. به آن تنهايي که جمع است. به بازي قدما. قلم اين را مي خواهد. که چه مستبدي است. دوستي ترا رعايت ترا هيچ‌کس تحمل نمي‌آورد. با گلستان نيز از همان سال‌هاي 24 و 1325 آشنا بوديم. و در همان ماجراهاي سياسي. او اخبار خارجي رهبر را درست مي‌کرد و اين قلم مجله مردم را مي‌گرداند و ديگر کارهاي مطبوعاتي پراکنده. بشر براي دانشجويان و ترجمه اي و قصه‌اي و از اين قبيل. همان ايام يک روز گلستان يک مخبر فرنگي را برداشت و آورد در حوزه‌اي که صاحب اين قلم اداره‌اش مي‌کرد. از همان ايام انگليسي را خوب مي‌دانست و همان روز بود که معلوم شد تماشاگري گفته‌اند و بازي‌گري. احساسي را که آن روز ما کرديم، او خود بعدها گذاشت در يکي از قصه‌هايش. به اسم - به نظرم ـ (باروت‌ها نم کشيده بود). آدم‌ها بايد باشند و حوزه‌ها و روزنامه‌ها و مجله‌ها و حزبي و زدوخوردي تا فرنگي بيايد و تماشا کند و گزارش بدهد که نقطه اوج کدام نمايش کجا است و پرده‌ها را کي مي‌توان کشيد. و گلستان از همان قديم الايام مي‌خواست خودش را در سلک تماشاگران بکشاند. اما بازيگري هم مي‌کرد. اما همين تنها برايش کافي نبود. و به همين علت‌ها بود که از تشکيلات مازندران عذرش را خواستند. به اين دليل که روزنامه انگليسي مي خواند در محيطي که تاواريش‌ها حکومت مي‌کردند. گلستان مثل همه ما فعال بود. اما نوعي خودخواهي نمايش‌دهنده داشت که کم‌تر در ديگران مي‌ديدي. هميشه متکلم وحده بود. مجال گوش دادن به ديگري را نداشت. اين‌ها را هنوز هم دارد. اما با هوش بود و با ذوق. خوب مي‌نوشت و خوب عکس برمي‌داشت. براي يکي از خرکاري‌هايي که اين قلم کرده است (شرح حال نوشتن براي اعضاي کميته مرکزي حزب توده که در شماره‌هاي مجله مردم مرتب درآمد) او عکس برداشته بود. قلم هم مي‌زد. ترجمه هم مي‌کرد. و اغلب را خوب. و گاهي بسيار خوب. حسنش اين بود که تفنن مي‌کرد (مثل حالا نبود که از اين راه‌ها نان بخواهد خورد) و ناچار فرصت مطالعه داشت. تحمل شنيدن دو کلمه حرف حساب را داشت. اما حيف که درست و حسابي درس نخوانده بود. يعني تحمل نياموخته بود. ناچار نخوانده ملا بود. و چنين آدمي به هر صورت اورژينال هم مي‌شود. گويا کلاس اول يا دوم دانشگاه (رشته حقوق) بود که معلومات زده بود زير دلش و رفته بود به مقاطعه‌کاري. زن و بچه هم داشت و بعد مازندران بود و آن داستان سياست و بعد که به تهران برگشت، بالاي خانه‌اي مي‌نشست که دکتر عابدي منزل داشت. و خانه اين هر دو يکي از پاتوق‌هاي ما بود. ما آدم‌هاي بي‌خانمان. سرمان را مي‌زدي يا ته‌مان را، آن‌جا بوديم. و بعد گلستان به آبادان که رفت باز ول‌کن نبوديم. و اگر هنوز شخصي در عده‌اي از ما بچه‌هاي آن دوره بيدار است و زنده است؛ اين زندگي و بيداري را ما در آن سال‌ها به‌د قت در تن هم‌ديگر کاشته‌ايم. او به پرمدعايي و ديگران به بي‌اعتنايي و بردباري هم‌ديگر را به آدم‌ها راهنما بوده‌ايم و به کتاب‌ها وبه ايده‌آل‌ها. به کمک هم از مخمصه‌ها مي‌گريخته‌ايم و از چاله‌ها. به اتکا هم در وقايع شرکت مي‌کرديم و در خطرها. يک‌بار با هم عهد بستيم که دور از هر ادا و اکسانتريسيته آدمي باشيم عادي و اگر ازمان آمد کاري بکنيم. يادم است يک بار از آبادان ترجمه‌اي از همينگوي فرستاد. که تحصيل پرحاصلي بود. چون آدمي که کاري ازش برمي‌آيد ادا ندارد و آن‌که ادا دارد کاري ندارد. به هر صورت مي‌خواهم بدانيد که اين قلم شايد مي‌توانست در اين روزگار وانفساي فيلم‌سازي او دستي زير بالش مي‌کرد - چون به او ديني دارد - اما حيف که نمي‌تواند. مجموعه داستاني[1] که برايش چاپ کرديم و حق‌البوقش را بالاکشيديم بي‌هيچ ترديد و چون‌وچرايي. تنها به اين علت که او آبادان بود و پول خوب مي‌گرفت و صاحب اين قلم در تهران بود و اوضاعش خيط بود. سيصدو پنجاه تومن بود. يا 375 تومن. و او هم دراين آبادان بود که عاقبت تکليف خودش را روشن کرد. از بازيگري به تماشاگري. اولين تجربه جدي آن ما با گلستان در خود داستان انشعاب بود. او با ما بود. اما با ما نيامد. ما که انشعاب‌مان را کرديم او تنها رفت و کاغذ استعفايي به حزب نوشت و در آمد. که بله چون نزديک‌ترين دوستان من رفتند ديگر جاي من هم اين‌جا نيست. اعتراف مي‌کرد که به اتکاي ما در آن ماجرا بوده است. اما بيش از آن خودبين بود که همراه جمع بيايد و گمنام بماند. آخر خليل ملکي سر کرده ما بود و او ناچار مثل من دست دوم و سوم مي‌ماند. با اين همه تنهايي سال‌هاي 27 تا 1329 را ما در حضور انس يک‌ديگر درمان کرده‌ايم. و اين ما که مي‌گويم، ملکي است و دکتر عابدي و او و صاحب اين قلم. فکرش را که مي‌کنم مي‌بينم اگر خانه اين سه نفر که شمردم در آن سال‌ها پناهگاه آواره‌اي که من باشم نبود - ممکن بود در آن بي‌ثمري و کوتاه‌دستي دق کرده باشم يا هروييني و ترياکي شده باشم. تا گلستان به آبادان رفت. يعني از اين تنهايي و بي‌ثمري آن ما در تهران به آبادان گريخت. ولي مکاتبه‌مان برقرار بود. و چه‌ مکاتبه‌اي! فحش‌نامه‌هاي او و نصيحت‌نامه‌هاي درآمده از زير اين قلم. اگر روزگاري کاغذهاي آن زمان او را چاپ کنم. معلوم خواهد شد که گاهي چه قدرت‌هاي دست و پا بسته‌اي در درون يک آدم به صورت چاشني بمبي حبس مي‌شود. بيماري‌آور و برمامگوز ساز. شايد اگر او به آبادان نرفته بود حالا روزگارش بهتر بود و با خودش بهتر کنار آمده بود. اما به هرصورت تنهايي آبادان کار خودش را کرد يعني گلستان خل شد. (تکيه کلامي که او خود به ديگران اطلاق مي‌کند) و اثر اين خل شدن را پيش از همه اين صاحب قلم در سرش ديد. که چيزي نوشت درباره شکار سايه و کشتي شکسته‌ها. اولي مجموعه قصه‌هايش و دومي ترجمه‌اي از اين و آن؛ که در يکي از شماره‌هاي مهرگان درآمد[2]. و بي‌امضا. و با احترامات قائقه! ديده بودم که پاي نزديک‌ترين دوستانم دارد در چاله‌اي مي رود که اگر سالم هم درآيد به تقليد کبک‌ها است. آن‌جا توضيح داده بودم که اوريژينال بودن و سبک داشتن مبادا به اين معني گرفته شود که معني را فداي لفظ کردن يا لفظ را کج و کوله کردن. و حسنش اين بود که مطلب را اول تمام و کما ل براي خودش خواندم که چيزي نگفت. زنش هم نشسته بود اما هيچ‌کدام‌شان چيزي نگفتند. و بعد که مطلب چاپ شد او ناراحت شد. دست بر فضا همان ايام به‌آذين نيز همين مطلب را به زبان خودش در انتقاد کتاب نوشت و سخت به او حمله کرد و اين بود که داريوش ميانه افتاد و خطاب به به‌آذين و شايد رو به صاحب اين قلم مطالبي در دفاع از گلستان نوشت. به هر صورت اين جوري کارمان را مي‌کرديم. اما از سر بند آن تجربه کشف شد که گلستان تحمل شنيدن انتقاد را از دست داده. اين بود که ما پس از آن درز گرفتيم. گرچه آن پيش‌بيني ما تا به آن حد درست از آب درآمد که او از حوزه نويسندگي به حوزه تصوير (فيلم‌برداري) تبعيد شد. و حالا اگر هم چيزي مي‌نويسد، چاشني تصويرهايي است که بر پرده مي‌افکند و پشت‌بندي است، وزن و آهنگ‌دار به عنوان شمعي پس ديوار تصاويرش. تصويرهاش بي‌کلام به هم مربوط نيست و کلامش بي‌تصوير جان ندارد. نثري است عايق. و نه هدايت‌کننده به چيزي. حرارتي- يا ضربه‌اي- يا شوري- يا جذبه‌اي. اين قضايا بود و بود و ما رفت و آمدمان را مي‌کرديم و او کارمند عالي‌رتبه تبليغات کنسرسيوم نفت بود و در برخوردهامان جدي‌ترين مطالب را به صورت شوخي مي‌گفتيم و او ترتيب کارش رابا کنسرسيوم داشت مي‌داد که دکان فيلم‌برداري باز کند و با اعتباري که مي‌دهند ابزاري وارد کند و الخ... ايامي بود که کنسرسيوم نفت بار کارهاي غيرتخصصي نفت را از دوش خودش برمي‌داشت و به اين و آن مقاطعه مي‌داد. اتوبوسراني آبادان را به فلاني – خبازي‌ها را به بهماني- فيلم‌برداري تبليغات نفت را هم به گلستان. گلستان اهل صميميت نيست. کم‌تر درددل مي‌کند. و ناچار تو هم که کنجکاو نباشي چه‌بسا مسايل که بر او بگذرد و تو نداني. اما حدس که مي‌زني. از ترديدهاي اول و درماندگي‌ها. از رفت و آمدها. از مهماني‌هاي به قول داريوش حساب کرده و بعد از گاه‌گداري چيزي از زبانش دررفتن‌ها يا از چاره‌جويي‌هايي که غيرمستقيم از تو يا از ديگري مي‌کند. به هر صورت مي‌ديديم که گرفتار است. اما چه مي‌توانستيم کرد؟ آن ايام تصميم را مي‌گويم. داد مي‌زد که روزي هزار بار از خودش مي‌پرسد بکنم يا نکنم؟ قرار بستن با کنسرسيوم را مي‌گويم و فيلم‌برداري تبليغاتي براي ايشان را. همان ايام بود که بارها پاپي شد که چرا تو نمي‌آيي کارمند کنسرسيوم بشوي؟ معلوم بود که هنوز به تنهايي جرأت ندارد. که با هم کار مي‌کنيم و از اين حرف‌ها. حالِ کسي را داشت که در شب تاري مي‌خواهد از قبرستاني بگذرد و همراه مي‌خواهد... اما عاقبت کرد. به اين اعتبار که مدتي کار گل خواهد کرد و بعد که قرض‌ها تمام شد، دستگاهي خواهد داشت براي خودش و سرمايه‌اي و فرصتي براي کار حسابي کردن. استدلال بدي نبود. به قيمت يکي دوسال مزدوري يک عمر سرپاي خود ايستادن. غافل از اين‌که راه‌ها تقواي بيش‌تري را درخورند تا هدف‌ها. خود اين قلم يک بار مزدوري را در حدود هزار تومان سنجيده بود و حالا او داشت زير بار ميليون‌ها مي‌رفت. آخر اين هم هست که آدم‌ها متفاوت‌اند و برداشت‌ها. و معني لغات از اين کس تا به ديگري يک دنيا فرق مي‌کند. به هر صورت لال که نمي‌نشستيم. گپي مي‌زديم. از او هميشه تشويقي به زير بالش را گرفتن و الخ... و از ما نمودن راهي و تخديري؛ اما چشم و گوش گلستان دريچه‌هايي بود هم به درون خويش باز؛ نه به دنياي خارج. آن‌قدر مرکز عالم خلقت بود که تصورش را نمي‌شود کرد. من هيچ‌کس را آن‌قدر اشرف مخلوقات نديده‌ام. تا يک روز در آمد که بيا برو خارک. پرسيدم که چه؟ معلوم نشد. چيزهايي البته که گفت؛ اما نه به‌صراحت. قرار بود از لوله‌کشي نفت به خارک فيلم بردارند و بفهمي نفهمي اين را هم گفت که ممکن است مطالعه من به کار تهيه عکس‌ها و فيلم‌ها بخورد. و صاحب اين قلم البته که گفت که گفتارنويس قيلم ديگران نيست. اما به هر صورت سفري بود؛ و اين تن مرده سفر هميشه پا به رکاب بود. به خرج کنسرسيوم و به همان تشريفات که ديگران مي‌رفتند. ديداري و بعد فلم زدن‌ها. به محض مراجعت سه چهار هزار کلمه‌اي به دستش دادم که طرح اوليه کار خارک، حرف و سخن با گلستان بود؛ اما البته که طرف اصلي کنسرسيوم بود و همه چيز قرار و قاعده لازم داشت و طرح و پيش‌بيني مخارج. حتي کتاب نوشتن. تا دو سه هفته بعد يک روز تلفن کرد که ريپتون مي‌خواهد ترا ببيند. رييس انشارات کنسرسيوم. که دو سه بار خانه گلستان ديده بوديمش. مردي بود فرانسوي و پلي تکنيک ديده که از شعر و نقاشي هم خبري داشت. معلوم بود که طرف اصلي مي خواهد اين کتاب‌نويس درباره خارک را ببيند و بشناسد و آخر قراري و از اين حرف‌ها و رفتم. در آمد که شنيده‌ايم مشغول کتابي دربارة خارک هستيد؟ گفتم درست است. گفت دل‌تان نمي‌خواهد قرار و مداري بگذاريم و مثلاً کنتراتي؟ گفتم راستش اين قلم تا کنون به سفارش کار نکرده. گدشته از اين‌که معلوم نيست چه از آب دربيايد... گفت پس چه کنيم؟ گفتم بسيار متشکر از آن سفر و آن امکان‌ها که داديد براي مطالعه ولي بهتر است صبر کنيم تا کار بي‌عجله تمام بشود و بي‌اجبار يک وظيفه سفارشي. آن وقت اگر به دردتان خورد، مال شما؛ و گرنه مال خودم. ريپتون پسنديد و خداحافط شما. و اين قضيه مال سال 38 بود. و اين فضايا بود و بود و کار خارک خوش‌خوشک پيش مي‌رفت که گلستان يک روز درآمد که برو فلان چک را از صندوق کنسرسيوم بگير. ايامي بود که او دکانش را تازه باز کرده بود؛ اما درحقيقت هنوز سفارش‌پذير انحصاري کنسرسيوم بود. معلوم بود که دارند پيش‌قسط مي‌دهند. و معني نداشت پيش‌قسطي گرفتن براي کاري که قرار دادي برايش نوشته نبود. ناچار نرفتم. دو سه بار ديگر تلفن کرد که باز طفره رفتم. تا آخر در آمد که چکي است و نوشته شده و نمي‌شود برش گرداند و از اين حرف‌ها. و تو نگيري سوخت مي‌شود. اين استدلال کودکانه عاقبت از سوراخ احتياج وارد اين گوش شد و رفتم. و چک را گرفتم. سه هزار تومان بود. خرده‌اي کم‌تر. بابت ماليات و از اين حرف‌ها. و پول، پول کلاني بود. بزرگ‌ترين حق‌التحريري که تا آن وقت گرفته بودم. که عجب غلطي بود! و به چه زخمي بزنيش؟ باهاش خانه‌مان را رنگ کرديم. سرتا پا. بله روشن‌فکرها را همين جوري‌ها مي‌خرند. باز مدتي گذشت که در آن فصل‌هايي از خارک را براي گلستان خوانده بودم که باز يک روز خبر آورد که مأموريت ريپتون دارد تمام مي شود و فلان روز مي‌رود و نفر جانشين او ممکن است از کار خارک بي‌خبر بماند و از اين حرف‌ها. اگر مايلي برو سرو ساماني به کارت بده. گمان کرده بود که در حناي آن سه هزار تومن اين دست و فلم رنگي شده است. که رفتم و فصل‌هاي ديگري از کتاب را براي خودش خواندم و تمام که شد پرسيدم گمان مي‌کني چنين کاري با اين نوع برداشت به دردشان بخورد؟ گفت مگر خلي؟ براي من کار خارک قرار نبود يک کار تبليغاتي باشد و مي‌دانستم اين فلم چه مي کند؛ اما اين را هم مي‌دانستم که با گلستان و کنسرسيوم بايد با حساب و کتاب طرف شد. اين بود که گفتم کار اين است که هست. ببين اگر به دردشان مي خورد که مال آن‌ها و تو خود وکيل حق‌التحريرش. و اگر به دردشان نخورد خبرم کن. و خبر کرد. پرسيدم پس آيا هيچ بده را به هيچ بستان کاري نيست؟ عيناً و اين اشاره بود به سه‌هزار تومن که کنسرسيوم داده بود و سه‌چهار هزار کلمه‌اي که اين فلم داده بود. در چنان دستگاهي البته که هر کلمه را بايد به پيش از يک تومن بفروشي و معلوم شد هيچ بده را به هيچ بستان کاري نيست. و کار خارک به اين صورت خاتمه يافت. که بعدها دانش چاپش کرد. دنبال اورازان و تات‌نشين‌ها. چه خوش‌حالم که اين چاله را با سه‌هزار کلمه پر کردم. سه هزار کلمه‌اي که نه کسي ديد و نه شنيد. و نه به امضاي اين قلم بود. ولي اگر قرار باشد مدام بخواهي چاله‌اي را با چند هزار کلمه پر کني؟ و اين است عاقبت کار فلمي که افسارش لق باشد. در تجربه خارک اين قضيه روشن شد که اگر قرار باشد هر کدام از ما در بده‌بستان‌هامان پاي دوستان‌مان را در چاه و چاله کنيم، ممکن است آن دوست برمد و آن‌وقت دستگاهي که به اعتبار تو با آن دوست حرف و سخني پيدا کرده نه تنها که براي آن دوست، حتي براي خود تو شمشير را از رو ببندد. گرچه چنين خطري براي گلستان پيش نيامد - که خرش از پل گذشته بود - اما عواقبي براي اين فلم داشت که يکي‌ش را مي‌آورم. اين قضايا بود و بود تا «موج و مرجان و خارا» درآمد. در اين مدت ما دانسته بوديم که هرکداممان راهي داريم و حرفي ديگر. و ديگر آن ايده‌آل‌هاي جواني مشترک نيست و نان‌خوردني هم در کار است و تو نمي‌تواني کفاره‌دهنده گناهي باشي که ديگري کرده است و ديگري هم نمي‌خواهد جواب‌گوي کله‌خري‌هايي باشد که تو مي‌کني. و به هر صورت معلوم شده بود که اگر به چاه مي‌رويم، يا به برج عاج، حماقت است اگر انتظار همراهي ديگري را داشته باشي. و دانسته بوديم که در اين عرصات هر کس مسؤل نامه اعمال خويش است. و موج و مرجان و خارا مي گفت که حالا گلستان شده است حماسه‌سراي صنعت نفت که مرا و ما را در آن هيچ دستي نيست و به طريق اولي هيچ حقي براي حماسه‌سرايي. تنها يک صحنه از آن فيلم ديدني بود که بهش گفتم (يعني فيلم را که در خلوت ديدم ازم خواست چيزي بنويسم، شايد به قصد نخستين ارزيابي‌ها براي عرضه‌داشت کارش که يکي دو صفحه‌اي نوشتم.). آن‌جا که لوله قطور نفت را دفن مي‌کردند. و نوعي تشييع جنازه در آمده بود کارشان. بعد هم در کلوب فيلم ديديمش. روزگاري که تجربه زودگذر کتاب ماه هنوز به بن‌بست نرسيده بود. و البته که مي‌بايست درباره‌اش چيزي منتشر کرد. فرخ غفاري داوطلب شد. و که بهتر از او. که ما خودمان اين‌کاره نبوديم. اما يک هفته بعد عذر آورد که به ديگري رجوع کن. و اين ديگري جلال مقدم بود که پذيرفت. اما او هم ده پانزده روزي معطلمان کرد و بعد عذر خواست. ناچار احساس نارو خوردن پيش آمد. اين بود که از «بهرام بيضايي» خواستيم که چيزي نوشت. کارنامه فيلم گلستان که با عزت و احترام و دستکش‌پوشيده حالي کرده بود که گلستان شده است نردبان تبليغات کمپاني نفت. و مقاله هنوز به چاپ‌خانه نرفته بود که قريشي مباشر کيهان در کار کتاب ماه آمد و در گوشم گفت که رييس گفته است نمي‌خواهيم کلاه‌مان با گلستان توي هم برود. ايامي بود که گلستان براي کيهان دو سه تا فيلم تبليغاتي ساخته بود و زمينه مي‌ريخت براي يک کثيرالانتشار را در اختيار داشتن که بوق وکرناي ستاره‌سازي و جايزه‌هاي فيلم و ديگر قضايايش تأمين باشد... و ما نشنيده گرفتيم آن پيغام را. و مقاله که رفت چاپ‌خانه مطلب تجديد شد. که از کوره در رفتم. و متن قرار داد را گذاشتم جلو روي مباشر که حق دخالت در تنظيم مطالب را ندارد و الخ... و گذشت. روزهايي بود که مجله داشت توقيف مي‌شد؛ در شماره سوم. و بيش از اين بحث بر سر فرس فرار کرده جا نداشت. و با داريوش و عيال، سه نفري مي‌دويديم از دادستاني به تبليغات و از سازمان امنيت به وزارت فرهنگ که شايد به يکي بفهمانيم لزوم وجود شخص شخيص چنان مجله‌اي را که با دو شماره يک دسته شصت نفري را به تکاپو انداخته بود. و غافل بوديم که همين اجتماع ايجاد وحشت کرده است و گرنه ما که بوديم؟ و گلستان که بود؟ که هر يک از ما را به تنهايي چه به‌راحتي مهار مي‌کنند. يا رها مي‌کنند تا در دنياهاي تنگمان بپوسيم. يا ذله که شديم رضايت بدهيم به زينت‌المجالس اين غارتکده شدن! خرداد 1343 ---------------------------- پانويس‌ها: 1. زندگي خوش کوتاه فرنسيس مکومبر، چاپ امير کبير، سال 27 2. دي ماه 1329 منبع
×
×
  • اضافه کردن...